قاصدک شمس توس
چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, :: 16:30 ::  نويسنده : آمنه

به یه نفر ميگن: با ?حيدر? جمله بساز، ميگه: اومدم در خونتون هي در زدم، هي در زدم، هيچكي درو باز نكرد. بهش ميگن: نه بابا، با ?آقا حيدر? جمله بساز، ميگه:‌ اومدم در خونتون، آقا! هي در زدم، هي در زدم، هيچكي در رو باز نكرد!

*

يه روز يه مرده گفت: من تحقيق كرده ام و به اين نتيجه رسيده ام كه هركي به يه چيزي اطمينان صد در صد داشته باشه، احمقه! ازش پرسيدند: مطمئني؟ گفت: آره، صددرصد  

*

معلم: حسني بگو ببينم قوي ترين رسانه در انتشار اخبار كدام است؟حسني:آقا اجازه ، خبرچين. معلم: يعني چه؟ حسني: بابام ميگه اگر خبري را به خبرچين برساني در كوتاه ترين مدت و كمترين هزينه و با بالاترين دقت در سراسر دنيا پخش خواهدشد 

*

از يه نفر ميپرسن: چرا قرصهات رو به موقع نمي خوري؟ ميگه: مي‌خوام ميكروبها روغافلگير كنم

*

 به یارو میگن چقدر لاغر شدی ، میگه: نباید از ظاهر آدما قضاوت کرد

 

پايان * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 14:58 ::  نويسنده : آمنه

اتومبيل مردی که به تنهایی سفر می کرد در  نزديكي صومعه ای خراب شد.مرد به سمت صومعه

حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »

رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر

کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صداي عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز

نشنیده بود …

 

صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمي توانيم این

را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی» مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد . راهبان صومعه بازهم وی را

به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای

مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید..

صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اماراهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوييم چون

تو یک راهب نیستی»این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای

دانستن فدا کنم.. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ،

من حاضرم .بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»

راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی

زمین وجود دارد وهمينطورباید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی

پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»

مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و ۴۵ سال بعدو در صومعه را زد.مرد گفت :‌« من به تمام

نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از> من> خواسته بودید کردم .. تعداد برگ

های گیاه دنیا ۳۷۱,۱۴۵,۲۳۶, ۲۸۴,۲۳۲ عدد است و ۲۳۱,۲۸۱,۲۱۹, ۹۹۹,۱۲۹,۳۸۲ سنگ روی زمین

وجود دارد» راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملاصحيح است

. اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»

رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت

آن در بود» مرد دستگیره در رافشار داد ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من

بدهید؟» راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد. پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد

درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.

راهب ها کلید را به او دادند و او درسنگي را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار

داشت. او بازهم درخواست کلید کرد .پشت آن در نیز در دیگری ازياقوت کبود قرار داشت…. و

همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت. در

نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلیدآخرين در است » مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود

قدری تسلی یافت.. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و

متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعاشگفت انگیز و باور نکردنی

بود.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

اما من نمی توانم بگويم

او چه چیزی پشت در دید ، چون شماراهب نیستید !!!!

سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 14:52 ::  نويسنده : آمنه

 

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:

به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند:

50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم

استاد گفت:

من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.

استاد پرسید:

خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟

یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.

حق با توست... حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

 

شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.

استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.

اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.

اشکالی ندارد.. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.

اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است.. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.

به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.

زندگی همین است


 

 

سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 14:51 ::  نويسنده : آمنه

با مامان و بابا داشتيم تلويزيون تماشا می کرديم که مامان گفت : " من خسته ام و دير وقته . ميرم بخوابم "مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و مشغول تهيه ساندويچ های ناهار فردا شد . بعدش همه لباسهای کثيف را در لباسشويی ريخت ، ظرفها را شست ، برای شام فردا از فريزر گوشت بيرون آورد ، قفسه کتابها را مرتب کرد ، شکرپاش را پر کرد ، ظرفها را خشک کرد و در کابينت قرار داد و کتری را برای چايی صبحانه فردا پر از آب کرد ، پيراهن بابا را اتو کرد و دکمه لباس برادرم را دوخت . ورق های بازی را از روی ميز جمع کرد و دفترچه تلفن را سر جاش توی کشوی ميز گذاشت . گلدانها را آب داد و چند دقيقه ای ايستاد و خيره نگاهشون کرد ميدونستم که توی دلش داره با اونها حرف ميزنه با اينکه پشتش به من بود مطمئن بودم که نگاهش پر از عشق و محبته ، بعد خم شد چند تا برگ را که زرد شده بودند چيد وريخت توی سطل آشغال اتاق که با خودش ميبرد تا خاليش کنه ...حوله خيسی را روی بند انداخت . ايستاد و خميازه ای کشيد ، کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب حرکت کرد . کنار ميز ايستاد مقداری پول برای سفر شمرد و کنار گذاشت و کتابی را که زير صندلی افتاده بود برداشت ، نامه اداری را که بايد پست ميکرد دوباره مرور کرد در پاکت را چسباند ، آدرس را نوشت و تمبر زد ؛ ليست خريد خانه را هم روی کاغذی نوشت و هر دو را در کيفش گذاشت .بعد دندانهايش را مسواک زد و ناخن هایش را سوهان کشيد ، برای بابا چايی ريخت . بابا گفت : " فکر کردم گفتی داری ميری که بخوابی؟! " و مامان جواب داد : " درست شنيدی دارم ميرم بخوابم " بعد چراغ حياط را روشن کرد و درها را بست ، شعله بخاری ها چک کرد . به تک تک بچه ها سر زد و شنيدم که با برادر بزرگم صحبت ميکرد . لباس های بهم ريخته را به چوب لباسی آويخت ، جورابهای کثيف را در سبد انداخت ، ساعت را برای صبح کوک کرد ، لباسهای شسته شده را پهن کرد ، جا کفشی را مرتب کرد و به ليست خريد چند مورد اضافه کرد ....
در همان موقع ، بابا تلويزيون را خاموش کرد و بدون اينکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت : " فيلم جالبی بود ، من ميرم بخوابم " و بدون توجه به هيچ چيز ديگری ، دقيقا همين کار را انجام داد !
آيا چيز فوق العاده ای در اين جريان نمی بينيد ؟؟؟

 

سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 14:49 ::  نويسنده : آمنه

زاهدی گفت : روزی به گورستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم ، پرسیدمش اینجا چه می کنی؟ گفت: با مردمانی همنشینی همی کنم که تا زماني كه در كنارشان هستم آزارم نمی دهند و اگر از آنها جدا شوم غیـبتم نمی کنند و اگر از عقبی غافل شوم یادآوریم می کنند !

درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
  • IT
  • ساعت رومیزی ایینه ای
  • رقص نور لیزری موزیک

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قاصدک شمس توس و آدرس ghacedak.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 248
بازدید دیروز : 136
بازدید هفته : 387
بازدید ماه : 388
بازدید کل : 114694
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

シャボン玉の噴水ブログパーツ

[PR] 面白タイピングに挑戦!



<-PollName->

<-PollItems->


قاصدک شمس


[ Copy this | Start New | Full Size ] >

:::●┼┼ اگه دوست داري توي وبلاگت چت روم داشته باشي كليك كن اينجا┼┼●:::