قاصدک شمس توس
بازویم را بالشِ سر می کنم؛ احساس می کنم که دلدادۀ خویشم زیرِ ماهِ مه آلوده. ای آنکه بخشیدی به خوبان روی زیبا ای کاش می دادی کمی هم خوی زیبا! از شکاف در هم سوز می آید هم نور ماه.
ستاره می جهید از آسمان ها جدال باد بود و بادبان ها به روی ماسه ها باقی نهادیم دو جای پیکر و بس داستان ها
ما آب را ... برای گریستن نوشیده ایم. باران که می بارد ...
چشم هایم با آسمان به تفاهم می رسند چه وجه اشتراک لطیفی است بین هوای دل من با این روزهای پاییزی!
یک سال است که به جای دست خاک می خورد سه تارم صدایش هم در نمی آید. نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ ما خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |